روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفتروز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفتروز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشتدانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفتروز چارم دانه اش گل داد و او با زیرکیآن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفتبا لباس قهوه ای آن روز فالم را گرفتخویش را در چشمهای بیقرارم دید و رفتفیل را هم این بلا ا,دانه,دیوانگی,پاشید ...ادامه مطلب
دیگر این ابر بهاری جان باریدن ندارداین گل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارداین همه دیوانگی را با که گویم با که گویمآبروی رفته ام را در کجا باید بجویمپیش چشمم چون به نرمی میخرامی می خرامیدر درونم مینشیند شوکران تلخ کامینام تو چون قصه هر شب مینشیند بر لب منغصه ات پایان ندارد در هزار و یک شب منروی بالینم به , ...ادامه مطلب