نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان داردزبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان داردچه خواهش ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان داردبیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیمزبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان داردچو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پرواکه جفت جان ما در باغ آتش آشیان داردالا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکسترخوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان داردزمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدمزهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان داردببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافلکه دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارددرونها شرحه شرحه ست از دم و داغ جداییهابیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارددهان (سایه) میبندند و باز از عشوهٔ عشقتخروش جان او آوازه در گوش جهان دارد#امیر_هوشنگ_ابتهاج بخوانید, ...ادامه مطلب
رازداری کن و از من گله در جمع مکنباز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکنبا حضور تو قرار است مرا زجر دهندخویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکنبه گناهی که نکردم، به کسی باج مدهآبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکنترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودتاین همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن!آخرین شاخه ی تو، سهم عقابی چو من استروی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن!تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوختروبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن "کاظم بهمنی"غزلی از کتاب عطارد,روبروی من دیوانه نفر جمع مکن ...ادامه مطلب