باید که به حال من دیوانه بگرینداز دست تو دیوانه شدن خنده ندارد دل باختن و سوختن و شعر سرودناین کار که من میکنم آینده ندارد... باد آمد و من خاطرم از زلف تو جمع استمعشوقه ی من زلف پراکنده ندارد! #سعید_پورطهماسبی ,میکنم,آینده,ندارد ...ادامه مطلب
دستهایم را دور خودم حلقه زدم، حس میکردم بعد از مدتها خودم را میبینم. سرد بودم، خیلی سرد. انگار سالها کسی از من بیرون رفته باشد.مادربزرگ همیشه میگفت: «ناشکر نباش، ممکن بود اتفاق بدتری بیفتد».راست میگفت. از این بدتر هم میتوانست اتفاق بیفتد. مثلا اینکه هیچوقت نمیآمدی. مثلا اینکه هرگز نمیدیدمت, ...ادامه مطلب