آنکه خود را نفسی شاد ندیدست منموانکه هرگز به مرادی نرسیدست منمآنکه صد جور کشیدست زهر خار و خسیوز سرکوی وفا پا نکشیدست منمآنکه چون غنچه پژمرده در این باغ بسیبر دلش باد نشاطی نوزیدست منمعندلیبی که در این باغ ز بیداد گلینیست خاری که به پایش نخلیدست منمآنکه در راه وصال تو دویدست بسیواخرکار به جائی نرسیدست منمبسته در خدمت او همچو"خراباتی" کمریآن غلامی که کس او را نخریدست منممحمدکریم نقده دوزان*خراباتی* بخوانید, ...ادامه مطلب